باز شدن صفحه نظرات یک شنبه 2 مهر 1391
آره عاشقت می شم، آره لایقت می شم
اگه تو بزنی به دریا، آره قایقت می شم
آره عاشقت منم، آره لایقت منم
آره زندونی زندون دقایقت منم
اون که تورو دوستت داشت
یه دفعه تنهات گذاشت
رفتش با یکی دیگه
یاد تورو جا گذاشت
اون که می گفت همیشه
زندگی بی تو نمی شه
حالا چی می خوای بگی؟
رفتش واسه همیشه!
http://tabriz-patoogh.blogfa.com/
میگم اشکالی نداره
عشق موندگاره
تو نباشی یکی دیگه
این می شه راه چاره
اونی که دوستت داره تنهات نمی زاره
بدون اونی که دوستت داره
هیچ وقت تنهات نمی زاره
اون که دوستت داره هیچ روزی تنهات نمی زاره
اون که عاشقت اشک روی چشمات نمی یاره
اون که گفت عاشقت میشه همین جا رو به روته
اون منم که واسه دیدن تو بی قراره
باز شدن صفحه نظرات یک شنبه 2 مهر 1391
مرا به نام بخوان
تا از هجوم دلتنگی
به سلامت
رد شوم .
ای روزها سپیدهای عاشقانه ام را
در شومینه اتاقم می سوزانم
شاید
گرمای عشقت
بار دیگر
زمستان دلم را
تابستانی کند.
باز شدن صفحه نظرات یک شنبه 2 مهر 1391
ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﻳﻪ ﺷﺎﻋﺮ...:
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﭼﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﭘﺲ ﻛﺒﺮﻳﺘﻬﺎﻳﺖ ﻛﻮ؟
ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﻱ ﺯﺩ!
ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩ ، ﺳﺮﺥ ، ﺯﺭﺩ...
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﻣﺸﺐ
ﺑﺎ ﻛﺒﺮﻳﺘﻬﺎﻱ ﺗﻮ ، ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﺑﻜﺸﻢ!!
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ، ﺗﻨﻢ ﻟﺮﺯﻳﺪ...
ﮔﻔﺖ : ﻛﺒﺮﻳﺘﻬﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺨﺮﻳﺪﻧﺪ!
ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﺗﻦ ﻣﻲ ﻓﺮﻭﺷﻢ!
ﻣﻲ ﺧﺮﻱ؟؟؟!!!
ممنون که نظر میدین!
باز شدن صفحه نظرات یک شنبه 2 مهر 1391
گذشت ، آن روزهای طلائی
آن روزهای شاد ، آن روزهایی که تنها دغدغه ما دوری چند ساعته از هم بود، آن روزهایی که با همدیگر تا طلوع صبح صحبتها میکردیم ، آن روزهایی که سر مسائل کوچک دعوا میکردیم و آن روزهایی برای دیدن هم ساعتها به ساعت خیره میشدیم تا لحظه دیدارمان برسد. آره آن روزها گذشت...
و روزهای تازه ای جایگزین لحظات شیرین و بی نظیر شدند ، روزهایی که دیگر نه رمق دیدن ساعت را دارم و نه بهانه ای تا طلوع خورشید بیدار ماندن.
تنها ماندم ، در میان این تنگنای احساسات نابود کننده پاییزی ،تنها ماندم و هر لحظه در باتلاقی درونش افتاده ام پائین تر میروم و نه دستی برای نجات و نه کسی برای شنیدن صدای کمک.در پیچ و خم درگیری در این باتلاق یک چیز دلم را خوش کرده و آن داشتن امید برای شنیدن صدای کمک من توسط تو است. هه، میدانم حتی این امید هم یکی از احساسات نابودکننده پاییزی است و من چه دلخوش کرده ام به شنیدن صدایم.
I Love you